معنی گیس، گیسو

حل جدول

گیس ، گیسو

موی بلند سر


گیس، گیسو

موی بلند سر

فرهنگ فارسی هوشیار

گیس

(اسم) موی بلند سرزنان: نیز تا با حیض بینی گیس با نوراسزاست کز همه با بی بد است این بانوی مطعون کور. (خاقانی لغ. ) یا گیس ساختگی. گیس مصنوعی. یا گیس عاریه. گیس مصنوعی.


گیسو

گیس، موی بلند سراطلاق میشود


گیس بند

(اسم) گیسو بند که هست اندر و حلقه و یاره چند ز حوا بماندست با گیس بند (گرشا. 187)

لغت نامه دهخدا

گیس

گیس. (اِ) موی بلندسر زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (بهار عجم) (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب برهان قاطع گوید: مخفف گیسو باشد که موی سر زنان است. (برهان قاطع). در اوستا گئسو یعنی دارنده ٔ یا دارای گیس. (یشتها ج 1 ص 199). و گئس به معنی گیس است. (یشتها ج 2 ص 326). و در پهلوی گس آمده است. بنابراین گیس مخفف گیسو نیست. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب (از لغت فرس).
سر گیس در پای چنبرکشان
خم زلف بر باد عنبرفشان.
اسدی.
نیز تا با حیض بینی گیس بانو را سزاست
کز همه بابی بد است این بانوی مطعون کور.
خاقانی.
- امثال:
گیس آب دل را میخورد، به عقیده ٔ عامه هر قدر دل خرم و شادتر گیسوان بلندتر و شادابتر باشد. (امثال و حکم دهخدا ص 1339).
مگر گیست را در آسیا سفید کرده ای، یعنی از گذشت عمر، مجرب و آزموده نگشته ای. برای کسی که سفیدی گیس او زودرس باشد گویند.

گیس. (اِخ) نام قریه ای است در شش فرسنگی مشرق فرک به فارس. (از فارسنامه ٔ ناصری ص 219).

گیس. (اِخ) دهی است از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. واقع در 60 هزارگزی باختر حاجی آباد سر راه حاجی آباد به داراب. محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 386 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گیسو

گیسو. (اِ) گیس. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری). صاحب آنندراج گوید: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد و این غیر از زلف است. و همین معنی را غیاث اللغات از همین مؤلف نقل کرده است. ولی ظاهراً گیس و گیسو بر موی بلند سر اطلاق شود. و اختصاص به موی جانبی از سر ندارد. اما بیشتر اطلاق آن بر موی سر زنان باشد و گاه در مردان و آنگاه اختصاصاً موی پیش سر را کاکل و دو جانب سر را زلف گویند هرچند که زلف نیز در تداول شعرا گاه بر تمامی موی سر اطلاق شده است از جمله صاحب دهار گیسو را مرادف زلف دانسته است و شعر فردوسی:
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید:
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون.
رودکی.
به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب.
فردوسی.
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.
فردوسی.
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان.
فرخی.
تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان.
عنصری.
کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو.
ناصرخسرو.
گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید.
ناصرخسرو.
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج.
سوزنی.
گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج.
سوزنی.
گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش.
خاقانی.
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.
خاقانی.
حصار قلعه ٔ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
سعدی.
شیادی گیسوان بافت که من علویم. سعدی (گلستان).
ج، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَه، غُسنَه، غُسناه؛ گیسو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): جَیسُوان. معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. (منتهی الارب).
- صاحب گیسوی، دارای گیسو بودن.
- || کنایه از علوی بودن:
گر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
گیسو از شرمت فرو ریزد پدید آید کلی.
سوزنی.
- گیسوان، در اصطلاح نجوم و ستاره شناسی سه ستاره است در جزو خفیه یا مظلمه خارج از شکل اسد که در کتب نجوم ضفیره یا هلبه خوانند و بعضی آن را ذوأبه نیز خوانده اند و برخی همه ٔ ستارگان تاریک و ابری را ضفیره و ذوأبه مینامند اما درست آن است که ضفیره به همان سه ستاره کوچک که جمله ٔ آن را گیسو خوانند، گفته شود. سه ستاره ٔ گیسو (ضفیره) علاوه بر یکهزاروبیست و دو کوکب مرصود است که مشهور گفته اند. (از التفهیم بیرونی ص 87 و حاشیه): ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانک خرمن گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان پدید آید. (التفهیم بیرونی ص 115). ستارگان با دنبال و گیسو و کواکبهای رجم و انداختن و مانند آن. (التفهیم بیرونی ص 165).


گیسو تافتن

گیسو تافتن. [ت َ] (مص مرکب) گیس و گیسو تابیدن. تابیدن موی سر و آن را چند رده کردن.

گویش مازندرانی

گیس

گیسو زلف

فرهنگ عمید

گیسو

گیس

فرهنگ معین

گیس

[په.] (اِ.) موی بلند، گیسو.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گیس

زلف، طره، کاکل، گیسو، مو


گیسو

جعد، زلف، شعر، طره، کاکل، گیس، مو

معادل ابجد

گیس، گیسو

186

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری